سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

کلاس آنلاین موسیقی

بعد از دوهفته تعطیلی کلاس موسیقی این هفته قرار بود کلاس موسیقیتون حضوری تشکیل بشه اما شنبه مدیر مجموعه تو گروه اعلام کرد که با توجه به اینکه اکثر بیمارستانهای کودکان پرشده برای سلامت بچه ها کل کلاسهای مجموعه تعطیل شده و این هفته هم کلاس برقرار نمیشه. ارغوان جون هم گفت چون دلش خیلی براتون تنگ شده میخواد یک جلسه آنلاین بذاره تا با هم بازی کنید. یکشنبه لینک کلاس رو فرستاد و منم برای غزل فرستادم، صبح به خاله گفتی وای خیلی استرس دارم برای کلاسم! هر بارم من زنگ میزدم خونه خاله میگفتی غزل کلاسم شروع نشد؟ خلاصه سر ساعت آنلاین شدید منم که تو مسیر بودم آنلاین شدم تا ببینمت، خاله هم از کل تایم کلاست و ذوق کردنات فیلم گرفته بود. نیم س...
28 تير 1400

جلسه دوم کلاس موسیقی

امروز دومین جلسه کلاس موسیقی بود. بابایی و مامانی سر ساعت آماده کرده بودنت و بابا مسعود هم اومده بود دنبالت و با هم رفته بودید کلاس. به بابا سپرده بودم تمام تایم کلاسو فیلم بگیره تا بدونم باید چی کار کنیم. بابا مسعود هم این کارو کرده بود. امروز قرار بود گیتار جعبه ای ببرید که طرز درست کردنشو ارغوان جون تو گروه بهمون آموزش بده اما هر چی ما منتظر موندیم عضو گروهی نشدیم. بابا گفت امروز همه گیتاراشون آورده بودن و شما هم با ساز ارغوان جون کارتو انجام دادی. دیگه کلی عصبانی شدم، از اینکه با اینهمه تاکید و شماره گذاشتن یادشون رفته من تو گروه اد کنن. امروز بهتون رمز هواپیمارو آموزش داده بودن و قرار شده برای جلسه بعد تمرین کنیم که...
8 تير 1400

آنژیوگرافی مامانی

امروز مامانی وقت دکتر قلب داشت، منم مرخصی گرفتم تا خونه باشم و بابایی و مامانی سر ساعت برن و به کارشون برسن. مامانی چند وقتی بود که وقتی راه میرفت تنگی نفس داشت اما این اواخر دیگه خیلی حاد شده بود اول قرار بود 12 اردیبهشت بره دکتر اما چون ما کرونا گرفتیم گفت اصلا حال و حوصله اشو ندارم که برم. دیگه چند هفته پیش زنگ زدم کلینیک بیمارستان پارس و دوباره براش وقت گرفتم. امروز از مامانی نوار قلب و اکو و تست ورزش گرفته بودن و در نهایت دکتر براش وقت آنژیوگرافی گذاشته بود و گفته بود دوهفته دیگه مراجعه کنه. برای 16 تیر برای مامانی وقت آنژیو گرافی گذاشتن. هرچند که من خودم یه پا دکتر شدم و جدیدا تشخیصام کاملا درسته و قبل از رفتن به مامانی ...
6 تير 1400

انطباق کنم

داستان این روزای ما انطباقه. یعنی دورت بگردم وقتی مامان و بابای آدم سیستمی باشن و کار و حرفه اشون سیستم باشه و انطباق و عدم انطباق، بچه هم باید به جای انتخاب دنبال انطباق باشه. این روزا میخوای همه چی رو انطباق کنی، امروز با هم رفته بودیم برات دمپایی بخریم، سایز پات هیچی موجود نبود و برای همین یه صندل راحتی برات برداشتم مفازه رو گذاشته بودی رو سرت. گفتی مامان چرا اینکارو میکنی مگه من نمیخوام بپوشم باید خودم انطباق کنم چرا تو انطباق میکنی. دیدم نخیر بی خیال نمیشی گفتم باشه برو هر چی دوست داری بردار بپوش، از هر مدلی خوشت میومد یا بهت کوچیک بود یا خیلی بزرگ سوال هم که میکردیم میگفت سایز شمارو نداره. حسابی ناراحت شده بودی، با تاکید...
4 تير 1400

کرونای لعنتی

واقعا دلم میخواد برم یه جایی که دیگه هیچ خبر و اثری از کرونا نباشه. چرا این لعنتی تموم نمیشه و دست از سرمون برنمیداره، جالبم اینه که همه، همه کاری میکنن و همه جایی میرن بعد فقط دیگرانو منع میکنن و کارای بقیه با خطر بوده و خودشون کلی ایمن کار کردن، یعنی بعضی وقتا که از جلوی این رستوران های سرکوچه رد میشیم دلم میخواد از ماشین پیاده بشم و تک تکشونو بزنم تا بلکه اون مغز تو کله هاشون از حالت آکبندی در بیاد، دیگه داستان رستوران رفتن و مسافرت رفتن تواین اوضاع چیه نمیدونم، 12 خرداد بود که نتیجه تست کرونای عزیز مثبت شد و حسابی نگرانمون کرد و در عرض چند روز ریه درگیر شد و عزیز از 14 خرداد بستری شد بیمارستان و بیست و یکم بود که خداروشکر مرخص شد...
2 تير 1400
1